خداوندا تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری...

همه فکرمیکنند ...

چون گرفتارند به خــــــــــــــدا نمی رسند

اما ... غا فل از اینکه چون به خـــــــــــدا

نمی رسند گرفتارند ..........

خداوند به سه طریق به دعا جواب می دهد...

او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد

 

 او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد
 
او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد
 
 

 



:: برچسب‌ها: خداوندا , گرفتار , صبر , دعا , غافل , عهد ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهرداد
تاریخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392
گویند کریم است و گنه می بخشد

~~✿ یا رئوف ✿~~

حالا میفهمم اینکه خودت فرمودی

بزرگترین گناه نا امیدی از منه یعنی چی!

بعضی وقت ها تو هم اگر مرا ببخشی

خودم، خودم را نمی بخشم !!!

گویند کریم است و گنه می بخشد

گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم ؟



:: برچسب‌ها: کریم , گناه , خجالت , نا امیدی , خودم , بعضی وقت ها ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهرداد
تاریخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392
دعا موجب نزدیکی به خدا

دعا موجب نزدیکی به خدا

امام صادق عليه السلام:

عَلَيكُم بِالدُّعاءِ ، فَإِنَّكُم لاتَقَرَّبونَ إِلَى اللّه بِمِثلِهِ ، وَلا تَترُكوا

صَغيرَةً لِصِغَرِها أَن تَدعُوا بِها ، إِنَّ صاحِبَ الصِّغارِ هُوَ صاحِبُ الكِبارِ؛

شما را سفارش مى كنم به دعا كردن، زيرا با هيچ چيز به مانند دعا

به خدا نزديك نمى شويد و دعا كردن براى هيچ امر كوچكى را،

به خاطر كوچك بودنش رها نكنيد، زيرا حاجتهاى كوچك نيز به

دست همان كسى است كه حاجتهاى بزرگ به دست اوست.

(كافى، ج2، ص467، ح6)



:: برچسب‌ها: دعا موجب نزدیکی به خدا، حاجتهاى بزرگ،دعا كردن،سفارش، ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهرداد
تاریخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392
نیامدی که ببینی نگاه منتظرم!

دوباره جمعه گذشت و قنوتِ گریان ماند
دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند
دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما
پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند
شبیه شنبه ی هر هفته پشت پنجره ام
و کوچه کوچه شهرم دوباره زندان ماند
برای آمدنت چند سال بایستی
در این تراکم بی انتهای ویران ماند؟
نیامدی که ببینی نگاه منتظرم
چه روزها به امید تو زیر باران ماند
سکوت آخر حرف من است چون بی تو 
دوباره حنجره ام زیر بغض پنهان ماند



:: برچسب‌ها: خدا , دعا , اجابت دعا , توبه , استغفار , آمرزش , خداوند , مناجات , الله, غربت خدا ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهرداد
تاریخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392
گناه بنده ...

هر گاه عبدی گناه می کند قطعه ای از زمین که در آن محل این گناه

را انجام داده است از خدا اجازه می خواهد بنده را در کام خود فرو ببرد

و آن سقفی که روی سر آنهاست از سقف بناها یا آسمان

از خدا اذن می طلبد که بر سر آنان خراب شود اما

خدا میگوید:


دست از بنده من بردارید و به او مهلت بدهید شما او را خلق نکرده اید

اگر او را خلق کرده بودید به او رحم میکردید.

(حدیث قدسی)

 



:: برچسب‌ها: بنده , خراب , گناه , خلق , خدا , زمین , سقف , آسمان ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهرداد
تاریخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392
صاحب من! خالق من! داور من! یاور من!

 از گنهِ دم  به دمم آتش توفنده شدم
هم شدم از توبه خجل، هم زتو شرمنده شدم
صاحب من! خالق من! داور من! یاور من!
حیف تو را داشتم و غیر تو را بنده شدم


شعله ای از نار بُدم شاخه ای از خار بُدم
با نظر رحمت تو باغ گل از خنده شدم
قطره بُدم بحر شدم ذره بُدم مهر شدم
بلکه درخشنده تر از مِهر درخشنده شدم


وصل تو شد عزت من هجر تو شد ذلت من
با تو سرافراز ولی بی تو سرافکنده شدم
وای بر این بندگی ام مرگ بر این زندگی ام
مردة یک عمرم و در خاک لحد زنده شدم


بار خدایا کرمی از یم اخلاص نمی
کز شرر عُجب و ریا آتش سوزنده شدم
سیل گنه برد مرا بحر بلا خورد مرا
وای که من غرق در این بحر خروشنده شدم
خاک قدوم ولی ام "میثم" دار علی ام
با نفس شیر خدا زنده و پاینده شدم



:: برچسب‌ها: آتش توفنده , خدا , دعا , اجابت دعا , توبه , استغفار , آمرزش , خداوند , مناجات , الله , غربت خدا ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهرداد
تاریخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392
خدایا منو ببخش ....

 



:: برچسب‌ها: قلب , مهربانی , دعا , فکر , رضای تو ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهرداد
تاریخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392
من مسلمانم ....

من مسلمانم

قبله ام یک گل سرخ

جانمازم چشمه ، مهرم نور

دشت سجاده من

من وضو با تپش پنجره ها می گیرم

در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف

سنگ از پشت نمازم پیداست

همه ذرات نمازم متبلور شده است

من نمازم را وقتی می خوانم

که اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدسته سرو

من نمازم را ، پی (( تکبیرة الاحرام )) علف می خوانم

پی (( قد قامت )) موج

کعبه ام بر لب آب

کعبه ام زیر اقاقی هاست

کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهربه شهر

 ((حجر الاسود )) من روشنی باغچه است

گل



:: برچسب‌ها: اقاقی ها , باغچه , کعبه , موج , نسیم , متبلور , سنگ , ذرات , گل سرخ , سجاده , جانمازم , چشمه ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهرداد
تاریخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392
حاج آخوند و نماز بر روی یخ

حاج آخوند و نماز بر روی یخ

حاج ملا عباس تربتی معروف به حاج آخوند از علما و عرفای وارسته معاصر می باشند

در کرامات و فضائل این مرد ، مطالب زیادی گفته اند.

کتاب ارزشمند «فضیلتهای فراموش شده» در شرح حال و زندگی نامه این عارف نامی نوشته شده

که مطالعه آن را برای جوانان توصیه می نماییم.

یکی از مسائلی که ایشان بدان بسیار اهمیت می دادند و به عمل نمودن آن مقید بودند نماز اوّل وقت بود.

خاطره ای را فرزندشان نقل می کنند که شنیدنی است.

«پدرم عازم کاریزک گشت که هیزم بیاورد.

مرا نیز چون هیچ گونه تفریح و گردشی در تربت نداشتیم و دلتنگ بودیم با خود برد.

دو شب در کاریزک بودیم تا آنکه یک بار هیزم و خورجینی از بعضی لوازم خوردنی زمستانی فراهم کردند.

شب دوم یک ساعت به اذان صبح مانده از کاریزک برای رفتن به تربت به راه افتادیم.

زیرا اگر می ماندیم تا آفتاب برآید یخ زمین باز می شد و راه پیمودن با الاغ در میان گل، کار دشواری بود.

شب بسیار سردی بود. آسمان صاف و ستارگان درشت و درخشان بودند.

ولی سردی هوا گوش و گردن و دست و پا را می سوزاند.

دو الاغ داشتیم که یکی را هیزم بار کرده بودند و خورجین را بار یکی دیگر کرده و مرا روی آن سوار کردند.

مردی بود به نام شیخ حبیب از دوستان و مریدان پدرم تا روستای حاجی آباد که در راه کاریزک به تربت است

و سه کیلومتر با کاریزک فاصله دارد همراه ما آمد.

در فاصله کاریزک تا حاجی آباد پدرم همچنان که پیاده می آمد نماز شبش را خواندو شیخ حبیب نیز با او همراهی می کرد.

چون به حاجی آباد رسیدیم صبح دمید و در آن هوای سرد و باد تند و بورانی که می وزید

روی آن زمینهای یخ زده که بدن انسان را خشک می کرد،

مرحوم حاج آخوند جلو ایستاد رو به قبله و شیخ حبیب به او اقتدا کرد.

نخست اذان گفتند و سپس اقامه و نماز صبح را با همان طمأنینه و خضوع و توجهی خواند

که همیشه می خواند در حالی که از چشمان من از شدت سرما اشک می ریخت

و دانه های اشک روی گونه هایم یخ می بست.

پس از نماز، شیخ حبیب به سوی کاریزک برگشت و ما راه تربت را در پیش گرفتیم

و لازم نیست که بنویسم با چه مشقت نزدیک ظهر به تربت رسیدیم».



:: برچسب‌ها: استغفار , روزی , زیاد , یخ , خشک , هیزم , قبله , صاف , درشت ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهرداد
تاریخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392
پرواز تا بی نهایت

شهید بابایی و نماز

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید بابائی برای گذراندن دوره خلبانی در سال ۱۳۴۹ به امریکا رفت مطابق مقررات دانشکده

 می بایست هر دانشجوی تازه وارد به مدّت دو ماه با یکی از دانشجویان امریکایی هم اتاق می شد

چون عباس در همان شرایط نه تنها تمام واجبات دینی خود را انجام می داد بلکه از بی بند و باری موجود در جامعه غرب پرهیز می کرد

هم اتاقی او در گزارشی که از ویژگیها و روحیات عباس می نویسد.

یادآور می شود که بابائی فرد منزوی می باشد و از نوع رفتار او بر می آید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی می باشد

و شدیداً به فرهنگ و سنت ایرانی پای بند می باشد.وخلاصه اینکه شخص غیر نرمالی است.

همچنین گفته بود که او به گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند که منظور او نماز و دعا خواندن بوده است.

گزارشهای آن امریکائی موجب شد تا گواهینامه خلبانی به او اعطا نشود،

و این در حالی بود که او بهترین نمرات را در رده پروازی بدست آورده بود.

روزی در منزل یکی از دوستان راجع به این مطلب از او سئوال شد ایشان چنین گفتند

که:دوره خلبانی ما در امریکا تمام شده بود ولی بخاطر گزارشهایی که در پرونده ام بود تکلیفم روشن نبود

و به من گواهینامه نمی دادند تا سرانجام روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال امریکایی بود احضار شدم به اتاقش رفتم

از من خواست که بنشینم.

پرونده ام در جلوی او روی میز بود او آخرین فردی بود که می بایست نسبت به قبولی یا رد شدن من اظهار نظر می کرد.

از سئوالات او پیدا بود که نظر خوشی نسبت به من ندارد.

احساس می کردم که رنج دوساله من در حال نابودی است و باید با دست خالی به ایران برگردم

در همین فکر بودم که در اتاق به صدا درآمد.شخصی از او خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود.

با رفتن ژنرال، من لحظاتی در اتاق تنها ماندم به ساعتم نگاه کردم دیدم وقت نماز ظهر است.

گفتم که هیچ کاری مهمتر از نماز نیست همین جا نماز را میخوانم انشاء الله تا نمازم تمام شود او نمی آید

به گوشه اتاق رفته روزنامه ای پهن کرده و مشغول خواندن نماز شدم.

در حال نماز ژنرال وارد شد. با ترس و وحشت نماز را ادامه داده و تمام کردم.

وقتی خواستم روی صندلی بنشینم از ژنرال عذرخواهی کردم.

او به من نگاه معناداری کرد و گفت. چه می کردی؟ گفتم عبادت می کردم.

گفت بیشتر توضیح بده گفتم در دین ما دستور بر این است که در ساعتهای معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم

و در این ساعت زمان آن فرارسیده بود و من هم از نبودن شما استفاده کرده و این واجب دینی را انجام دادم.

ژنرال سری تکان داد و گفت همه این مطالب که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست اینطور نیست؟

پاسخ دادم آری همینطور است. او لبخندی زد و گویا از صداقت من خوشش آمد.

با چهره ای بشّاش خودنویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضاء کرد.

سپس با حالت احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت به شما تبریک می گویم شما قبول شدید.

بعد از آن در اولین لحظه به محل خلوتی رفتم و دو رکعت نماز شکر بجا آوردم.

 منبع: پرواز تا بی نهایت

 



:: برچسب‌ها: پرواز تا بی نهایت،اولین لحظه،قبول،بشاش،صداقت،خودنویس،امضاء،ژنرال،عذر خواهی،ترس و وحشت ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهرداد
تاریخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392